راهنمای والدین برای کمک به کودکان در مدیریت اضطراب
والدین عزیز خوب دقت کنید: اضطراب در بچهها ممکنه خودش رو به شکل اضطراب جدایی نشون بده، یعنی سخت بودن خداحافظیها، وابستگی زیاد یا ترس از تنها خوابیدن. یا به شکل اضطراب اجتماعی، جوری که بچه مدام نگران پذیرفته نشدن و ترس از قضاوت شدنه. بعضی وقتها هم اضطراب به شکل نگرانیهای عجیب و غریب ظاهر میشه، مثل فکر کردن زیاد به مرگ، بیماری یا مشکلات دنیا که براش سنگین و غیرقابلحل به نظر میان. و در نهایت، اضطراب شبانه که باعث میشه موقع خواب فکرهای بیپایان سراغش بیاد، سخت خوابش ببره و نیاز داشته باشه که کنارش باشید.
حالا از اینجا به بعد رو خوب دقت کنید، چون خیلی مهمه:
فرقی نداره که اضطراب چه شکلی باشه، هر شکلی که داشته باشه، یه چیز همیشه ثابته: بچهها بیشتر از اینکه لازم باشه «احساس خوبی» به خودشون داشته باشن، نیاز دارن با خودشون «احساس راحتی» کنن. وقتی کمکشون کنید که احساساتشون رو تنظیم کنن، حسهای سبکتر و آرومتر جایگزین اضطرابشون میشه. در ادامه دقیق بهتون میگم که وقتی فرزندتون درگیر اضطراب شد، چطوری بهش واکنش نشون بدید:
مثال اول) فرض کن پسرت میگه: نمیخوام برم مدرسه، یه حس بدی دارم. به جای اینکه بگی چرا؟ مگه چی شده؟ آروم جواب میدی: باشه، میفهمم یه چیزی تو این ماجرا اذیتت میکنه، حتی اگه خودت دقیق ندونی چیه. من حرفتو باور دارم. میخوای دربارهش حرف بزنیم؟
مثال دوم) دخترت قراره تو مدرسه نمایش بازی کنه، ولی استرس گرفته و میگه: نمیتونم برم رو صحنه، خیلی ترس داره! تو بهش میگی: نگران بودن دلیل بر ضعیف بودن نیست. خیلیها موقع انجام کارها بزرگ همین حس رو دارن. شجاع بودن یعنی با وجود ترس، انجامش بدی. و من مطمئنم که تو میتونی!
مثال سوم) شب شده و پسرت توی تختش این ور و اون ور میشه و میگه: مغزم از کار نمیافته، همش دارم به چیزای بد فکر میکنم! تو بهش میگی: آره عزیزم، بچه بودن سخته، مخصوصاً وقتی کلی فکر تو سرت باشه. میدونم این حس چیه. بیا یه کاری کنیم که ذهنت یه کم آروم بشه، مثلا با هم چند تا نفس عمیق بکشیم یا یه داستان کوچیک بخونیم، چطوره؟
مثال چهارم) بچهات میگه: من همیشه نگرانم، کاش مثل بقیه راحت بودم. تو جواب میدی: میدونی، وقتی همسن تو بودم، منم کلی نگرانی داشتم! یه بار قبل از امتحان ریاضی، انقدر استرس داشتم که خوابم نبرد. ولی کمکم یاد گرفتم باهاش کنار بیام. میخوای برات بگم چیکار میکردم؟
مثال پنجم) فرزندت بعد از یه روز سخت با ناراحتی میگه: احساس میکنم یه عالمه چیز تو دلمه، انگار نمیدونم خوشحالم یا ناراحت. تو مهربون جواب میدی: همه این حسهایی که داری، طبیعیه. قرار نیست همیشه یه حس مشخص داشته باشیم. هر احساسی که بیاد، میتونی قبولش کنی. نگران نباش، با هم از پسش برمیایم