

نکته بعدی اینه که جانسختها طی زندگیشون یاد گرفتن که بهترین روش اینه که به جای تمرکز روی واکنشهای بقیه، به نگرش خودشون نسبت به اتفاقها بپردازن. اگر جمله سختی بود الان به یه مثال خدمتتون موضوع رو جا میندازم. شما ممکنه فردا یه کنفرانس خیلی مهم جلوی صد نفر داشته باشید، اکثر آدمها دائما در ذهنشون این جملات رو نشخوار میکنن که نکنه گند بزنم، نکنه جلوی بقیه سوتی بدم، نکنه اون لحظه که رفتم روی سن تمام مطالب از صفحه ذهنم پاک بشه!
اما آدمهای "جانسخت" صرف نظر از اینکه ممکنه تو سخنرانی گند بزنن، تمام تمرکز و توجهشون رو به صورت "عامدانه" روی عملکرد خودشون میذارن و سعی میکنن در روز کنفرانس بهترین خودشون رو ارائه بدن. یا مثلا براشون مهم نیست که تو یه موقعیت ضایع بشن، براشون مهم اینه که برای بلوغ و پختگی حتما باید یه هزینهای پرداخت کنن. گرفتی چی شد؟ تمرکزشون برای چیزی در بیرون از خودشون خرج نمیشه، تمرکز روی خودشونه.
برای آدمها معمولی استرس یه "خطر بالقوه" محسوب میشه در حالیکه برای جانسختها استرس یه "نیروی محرکه" جهت بهتر شدن محسوب میشه.
آدمهای معمولی نگاهشون به استرس اینه که دائما ازش فرار کنن بنابراین با جملاتی که توی کلاسهای روانشناسی یاد گرفته مدام با خودش تکرار میکنه "آروم باش"، "نفس عمیق بکش"، "تو از عهدش بر میای"، "تو الان آرومی و استرس نداری"! چرا این جملات رو مدام تکرار میکنه؟ چون فکر میکنه استرس یه هیولاس که باید از خودش دورش کنه، چون فکر میکنه که این استرسه که داره اونو از پای در میاره، در حالیکه نمیدونه نگرش خودش به استرس هست که داره پدر صاحابش رو در میاره.
اما ندای ذهنی یه آدم "جانسخت" رو گوش بدید: "این اولین یا آخرین باری نیست که قراره جلوی جمع صحبت کنی، فرصت بسیار خوبیه که کسب تجربه کنی، مطمئنا دفعههای بعدی به تدریج عملکرد بهتری خواهی داشت، پس بزن بریم."